( 27 آگوست 2013، تورنتو)
عجیب به نظر میرسد که شاملو شاعر ایدئولوگ قلمداد گردد. عجیبت تراز آن اما این است که اجماع نخبگان در بیآبرو کردن ایدئولوژی کار خود را کرده باشد و کسی مانند کلیفرد گیرتز، مردمشناس برجسته آمریکایی را به اینجا رسانده باشد که بگوید: «یکی از وارونه بازیهای کوچک تاریخ روشنفکری مدرن این است که اصطلاح ایدئولوژی خود بهکلی ایدئولوژیزه شده است.» و یا پل ریکور، فیلسوفی که فقط میشل فوکو و ژاک دریدا از میان فیلسوفان معاصر فرانسه به لحاظ تأثیرگذاری بر دنیاهای متنوعی از اندیشه، میتوانند با او مقایسه شوند، بنویسد که: «میدانیم که مفهوم منفی اصطلاح ایدئولوژی، نخستین بار توسط ناپلئون و برای نامگذاری گروهی از فلاسفه به کار رفت و این احتمالاً به ما هشدار میدهد که ناپلئونی چه بهصورت واقعی و چه بهصورت بالقوه لازم است تا بتواند اصطلاحی توصیفی را به اسلحهای جدلی تبدیل سازد.»
ایدئولوژی اما برخلاف فهم معمول و مطابق درک پدیدارشناسانه از این اصطلاح، همچنانکه در دو مقاله مستقل (دفاع جوهری از منطق درونی ایدئولوژی/و پل ریکور و پدیدارشناسی تکوینی ایدئولوژی) نشان دادهام، دارای سه رکن اصلی است: سنت فلسفی، علمی شناخت، نقد عقاید سلطه یافته و سنتز این دو یعنی سر برآوردن بدیلهایی نسبی برای وضعی انسانی تراز وضعی که موردنقد قرار گرفته است.
شاملو با این دیدگاه، شاعری ایدئولوگ است. او هیچگاه به رفراندوم الگوهای یگانه و اجماع نخبگان در هیچ حوزهای تن نمیدهد. او ایدههایی که سلطه یافته است را به نقد میکشد و به نفع وضعی دیگر حرکت میدهد. پای شاملو همچون هر ایدئولوگ دیگری در واقعیت است، آن هم در عریانترین و بیرحمانهترین تجلی واقعیت یعنی رنج چند سویه مردم (رنج نابرابری، ناآزادی و ناآگاهی) اما آرزوی او این است که ایکاش دستان بستهاش آزاد میبودند تا بتواند «هر چشماندازی را به جان در برکشد، هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده/ هر بدر کامل و هر پگاه دیگر/ هر قله و هر درخت و هر انسان دیگر را.»
اتوپیا نیز نه ناکجاآباد تامس مور که گشودن چشماندازهایی برای ممکن گردانیدن امر ناممکن است و ضرورت آن برای جامعه تا آن حد است که همزبان با ریکور میتوان گفت که «جامعه بدون اتوپیا، جامعهای مرده است.» این دو مفهوم؛ مفاهیم اتوپیا و ایدئولوژی اما نهتنها مکمل یکدیگر هستند، بلکه یکی از آنها یعنی اتوپیا ضامن جهت بخشیدن به کارکردی است که برای ایدئولوژی متصور است.
درست گفتهاند که یکی از ویژگیهای اصلی زندگی و میراث شاملو، «آیندهنگری، به معنای داشتن نگاهی آرمانی و رؤیایی به جهان و انسان» است، اما کم انصافی کردهاند وقتی این ویژگی از کارنامه شاملو را در کنار سه ویژگی دیگر (پرسشگری، نقادی و گفتمان سازی) نشاندهاند و مجموع این چهار خصلت را تعریف کموبیش موردقبول پژوهشگران علوم انسانی در مورد روشنفکری و نیز شاخصههای میراث روشنفکری شاملو نامیدهاند.
درست است که شاملو پرسشگر است؛ هم شعر زمانه خود را موردتردید و پرسش قرار میدهد و هم شاعران سرزمین خود، از فردوسی و سعدی و مولانا و حتی معاصرین را بینصیب از پرسشهای بنیادین خود نمیگذارد، اما این پرسشگری ریشه در تلقیای از شعر دارد که مربوط به زمانی دیگر، جایی دیگر و جوری دیگر است.
درست است که شاملو نقاد است و در نقد حتی از نقد خود هم چشم نمیپوشد، اما این نقادی ریشه در نارضایتی از وضع موجود هر چیز و ازجمله از وضع موجود خود او دارد. درست است که از تلاشهای شاملو در حوزههای مختلف، گفتمان جدیدی پدید میآید که نهتنها شعر که سایر حوزههای فرهنگی نظیر تاریخ، نقد ادبی و اجتماعی و حتی موسیقی را تحت تأثیر قرار میدهد، این فرآیند اما اشتباه است اگر «گفتمان سازی» نام گرفته شود. یک شاعر، یا متفکر ایدئولوگ و آرمانگرا، بیتردید این دغدغه را ندارد که دیسکورس (گفتار- گفتمان) جدیدی در حوزهای مشخص ایجاد کند. برای او گفتمان سازی امری مکانیکی و از پیش تعیین شده نیست، حاصل ناخواسته تلاشی است بینقشه و برنامه که هدفش هر چه باشد، قطعاً گفتمان سازی نیست.
بنابراین پرسشگری، نقادی، گفتمان سازی و آیندهنگری، ویژگیهایی هماندازه، با ماهیتی یکسان و مشابه هم نیستند که بتوانند در کنار هم قرار بگیرند و رویهمرفته توافقی به بار آورند پیرامون تعریفِ هرچند حداقلیِ روشنفکر به نحو عام و یکی از برجستهترین مصادیق آن در تاریخ معاصر ایران، یعنی احمد شاملو! آیندهنگری یا آرمانخواهی و یا به تعبیر دقیقتر اتوپیست بودن به معنای ریکوری کلمه خصلت اصلی روشنفکر است تا حدی که بودونبود روشنفکر را میتوان به آن فروکاهید. اگر جامعه بی آرمان، آنگونه که ریکور میگوید، جامعه مردهای باشد، انسان بی آرمان، انسانی مردهتر است. کسی که آرمانی دارد، با عصرخویش عملاً ناهمزبان و ناهمزمان میشود. همه جلوههای واقعیت را با خود بیگانه مییابد. هر آنچه را پیرامون خود میبیند، به پرسش میکشد و موردنقد قرار میدهد: پرسش و نقدی که بیش و پیش از هر چیزی وامدار نارضایتی او از وضع موجود و وجود چشماندازی هرچند رؤیایی و مبهم از آینده انسان و جهان در ذهن و ضمیر او است.
آرمانخواه بودن بهمثابه خصلت اصلی و بنیادین روشنفکر، بهویژه آنجا اهمیت مییابد که بحث کنش و عمل روشنفکر و همخوانی بین نظریه و عمل پیش آید. روشنفکر آرمانخواه علاوه بر تلاشی نظری که برای مشارکت در پروژه دیرینه سالِ صلح و آزادی و عدالت و بهطورکلی ساختن دنیایی بهتر میکند، همواره در تردید است که آیا این تلاشهای منفرد و تکصدا کافی است؟ آیا نباید و نمیتوان با دیگران هم قرار گذاشت؟ قرار میگذارد شاملو: به شکلگیری کانون نویسندگان و به تداوم حیات آن یاری میرساند، چراکه میداند من در هیئت ما زاده شده است. کتاب جمعی شکل میدهد: از خوشه تا هفته و تا جمعه، چراکه میداند که باید دعوت کند و بخواند که:
عاشقان همه خویشاونداناند
تا بیگانه نه انگاری
با ما سرودی ساز کن ای همسایهی درد.