گزیده ای از کتاب ها
رویدادهای جاری
شرح حال
حسین مصباحیان، عضو هیئتعلمی گروه فلسفه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران است. حاصل پژوهشهای وی در کتابی دوجلدی با عنوان «فلسفه دانشگاه» در دست انتشار است. کتابی که بخشی از آن به چهار مرحله تاریخی نهاد دانشگاه (پاریس- هاله – برلین- و فینکس) و بخشهای دیگر آن به ایده دانشگاه نزد فیلسوفانی چون کانت، شلینگ، فیخته، هگل، شلایر ماخر، هایدگر، اورتگایی گاست، یاسپرس، گادامر، دریدا، فوکو و متفکرانی چون نیومن، همبولت، وبر و بوردیو اختصاص خواهد یافت. او در مورد پروژه فوق تابهحال چند مقاله شامل «درباره شرایط امکان آموزش فلسفه در دانشگاه»،«درباره شرایط امکان اشتغال به علوم انسانی» و «دانشگاه از تاریخ تا فلسفه: در ضرورت تحلیل تاریخی نهاد و بازاندیشی فلسفی ایده دانشگاه» انتشار داده است. تا پیش از پروژه فوق، تمرکز پژوهشهای وی تفسیر غیرغربی از دو مسئله اساسی فلسفه مدرن غربی، یعنی سوبژکتیویته و همه شمولی (بهمثابه ستونهای اصلی مدرنیته) بوده است که حاصل آن در کتاب «مدرنیته و دیگری آن» و نیز مقالاتی مانند «انسان آرزوها و خدا بهمثابه فراسوی هستی: روبهرویی فلسفه خدابنیاد و دیگری بنیاد با ذهن بنیادی» و «ردیابی مضمون رهاییبخش سوبژکتیویته از فرانکفورت تا پاریس» انتشار یافته است. برای آگاهی بیشتر از حاصل کارهای پژوهشی، میتوان به کارنامه_آموزشی_پژوهشی وی رجوع کرد.
راهی برای فلسفه ورزی
یادداشت شهریور 1393
سال ۱۹۵۱ بود که لیسانسم را گرفتم ، در سال ۱۹۶۴ از رساله دکترایم دفاع کردم . رساله ای که خوب نبود و هیچوقت چاپش نکردم. پدر و مادرم تاثیری اگر در شکل گیری افکارم داشتند ، آن تاثیر مفروض را باید در واکنش شاید طغیانگرانه ای جستجو کرد که نسبت به سبک زندگی آنان از خود نشان می دادم. آنان کتاب نمی خواندند، موسیقی کلاسیک نمی شنیدند ( فرق است بین گوش دادن ( to listen ) و شنیدن (to hear)، دراولی گوش می دهید و در دومی جان !)، به سینما می رفتند و فیلم های هالیودی تماشا می کردند ، من عکس العمل آنان بودم: هر عملی که آنان انجام می دادند، من از ان پرهیز می کردم و هرچه از آنان سر نمی زد ، هیجان در من ایجاد می کرد!
من در ما!
یادداشت آبان 1394
»اگرما[عناصر دانشگاهی] می توانستیم بگوییم ما، شاید ازخود می پرسیدیم کجا هستیم ؟ چه کسانی هستیم؟ چه چیزی و چه کسانی را نمایندگی می کنیم؟ آیا ما مسئول هستیم ؟ در برابر چه کسانی و برای چه امری؟» دریدا جمله ای که از دریدا بر صدر این نوشته قرار گرفته است، احتمالا همزمان تکلیف نویسنده و خوانندگان احتمالی نوشته اش را از همان اول مشخص می کند و آن اینکه قرار است این یادداشت کوتاه فقط برآمدی از مواجهه یک معلّم با بخشی از پرسش هایی باشد که یکی از مهمترین متفکران قرن بیستم- که گاه او را فیلسوف آموزش ونظریه پرداز ” دانشگاه در راه” و ” دانشگاه بدون شرط” خوانده اند
شجاعت یعنی خودت باش!؟!
یادداشت مهر 1393
برای گروه تئاتر لوگوس، خشایار دیهیمی و دوستی دیگر)دیگری ای در کار نیست (که نوشت:«می خواستم بروم کوبانی! …تنها جایی که فکر کردن به ان شجاعت بودن می دهد.» در هفته ای که گذشت سه حادثه ، هر یک با جهتی متفاوت، سبب شدند که در مقابل شجاعت قرار گیرم. نخست دریافت دعوت نامه ای بود از گروه تئاتر لوگوس برای «دیدن اجرای رساله خوانی لاخس» که در آن آمده بود « ما با این پرسش از خود و از شما کار را آغاز خواهیم کرد : به واقع خود شجاعت چیست؟ نیز شجاع کیست؟» به بهانه این دعوت عزیز و به قصد اجابت آن، رساله لاخس افلاطون را که تنها خاطره ای از آن در ذهنم مانده بود، بار دیگر خواندم