(25 مارس 2013، تورنتو)
این پرسش صمیمانهی فلسفی محمد نجفی جوان که «قبل از مردنم میخواهم چه کنم؟» کافی بود که کسی چون من که از میانسالی عبور کرده و در «آستانه» قرار گرفته است را به صحنه دنیای مجازی بکشاند و موجبی شود بر اجابت این دعا نفرین نیچهای میلاد عزیزی که ” امیدوارم در فیسبوک فعال باشید.” پرسش بهخودیخود، یادآور درگیر شدن فیلسوفان با مرگ – این تنها استثناء خوشبختی- و در صدر همه یادآور این مواجهه بنیادی دریدا با مرگ بود که ” من هرگز زیستن را یاد نگرفتم. هیچگاه! زیستن میبایست دربرگیرندهی یادگیری مردن هم باشد. پذیرش مطلق مرگ. از همان دوره افلاطون، این پیام کهنسال فیلسوفان بوده است: فلسفیدن یعنی آموزش مردن. من به این حقیقت باور دارم، بیآنکه خود را به آن تسلیم کنم. من پذیرش آن را نیاموختهام. مرگ را میگویم. ما زندگانی هستیم که به ما مهلت دادهاند…
محمد اما گویی هشدار میداد که مهلت تو دارد با ریتمی فزاینده به پایان میرسد. این را حس کن:«چه کسی میداند فردا زنده خواهد بود یا نخواهد بود و کدامیک از ما میتواند تضمین کند که اسفند سال آینده را خواهد دید یا نه؟» او گویی میخواست با خود تو و نه با فیلسوفانی که در تو حضور دارند رودررو شود و از تو بخواهد که فقط حاصل رویارویی مستقیم و تمامقد خودت را با مرگ بنویسی. بنویسی که قبل از مردنت، دوست داشتی «چهکاری را انجام و یا چه تجربهای را از سر بگذرانی.»
پاسخ وجودی و بلادرنگ من به پرسش محمد این بود و هست که مینشینم و بیتاب و بیخواب، دریغها و آرزوهایم را مینویسم: بیهیچ حفاظی و نقابی و نخوتی. بیحفاظ، ازآنرو که نباید و نمیتوان در این اندیشه شد که فهم تو از امری تا چه حد به درک دیگران از همان امر آسیب میرساند. بینقاب، از آن جهت که نباید در این هراس شد که تلقی دیگران از تو – در پی افشای خود و دیگری- تا چه حد تو را به حاشیه میراند و نیز ازاینرو که عریانی در ملأعام نوشینترین بخش جنون تمدن ساز است. بی نخوت، ازاینرو که وجودی کردن این حقیقت توهم زدا که «یکی هستی مثل دیگری»، شرط اصلی «در معرض قرار گرفتن» است.
دریغها و آرزوها ناظر بر دوسویه متفاوت هستی انسانی است: واقعیت او و حقیقت او. واقعیتی که از آن ناخرسند است و حقیقتی که به چنگش نمیآید… هستی انسانی اما ازآنجهت که در هستی اجتماعی او متعین یا با آن در رفتوآمد است، از ساحت فردی عبور میکند و دریغها و آرزوهایش نیز غیر فردی میشود. از همین رو است که مرگاندیشی با یکی از اصیلترین مفاهیم مسئولیت پیوند مییابد و خطرساز میشود!