تکملهای بر یادداشت قبلی (در فصیلت تحقیق)
( 19 آگوست 2013، تورنتو)
در سخنرانی ارواند آبراهامیان – موضوع پست قبلی- دوستی که عمیقاً تحت تأثیر تحقیق دقیق، صبورانه و در حد امکانات بشری غیر مغرضانه آبراهامیان و نیز سخنرانی منسجم او قرار گرفته بود، از دوستی دیگر که نه اهل سیاست بود و نه اهل تاریخ، پرسید که تو اینجا چه میکنی؟ نفس آن پرسش و نیز نظراتی که توسط دوستان پیرامون یادداشت قبلی نگاشته شد، سببی شدند برای چهره بستن این یادداشت کوتاه. یادداشتی در ستایش شهروند. شهروندی که تمام اموری که در شهر میگذرد و بر شهر گذشته است به او مربوط است.
این نوشته کار چندانی ندارد که شهروند در فلسفه – از نقطه آغازش در یونان – در حقوق، در علم اجتماع و یا در آنچه مطالعات بینرشتهای نامیده شده است، چگونه موردمطالعه قرار گرفته است. بلکه فقط میخواهد با مفهوم شهروند بهمثابه یک شهروند مواجه شود، نه بهعنوان یک محقق در یکی از حوزههای فوق. شهروند اولین چیزی که میداند این است که همه آنچه در شهر میگذرد، به او مربوط میشود و این حق را دارد که در همه ارکانی که شهر بر آن استوار شده است، آزادانه اظهارنظر کند. شهروند در سه جا، به سه حق وصل است. هم این حق را دارد که از دولت بخواهد که او را در برخوردار بودن از آزادی عمل حمایت کند. هم این حق را دارد که از دولت بخواهد در او – در شهروند- بهمثابه یک کارگزار سیاسی نگریسته شود. کارگزاری که بتواند فعالانه در امور شهر دخالت کند و در بهبود وضع شهر نقش ایفاء کند. او علاوه بر این حق دارد که به رسمیت شناخته شدن هویت قومی، زبانی و جنسیتی خود را هم از دیگران و هم از دولت طلب کند. این سه رشته حق را – حق مدنی، حق سیاسی و حق اجتماعی – شهروند به سبب خصلتی که از آن برخوردار است، واجد آن شده است: خصلت استقلال نظر.
شهروند انسان مستقلی است که میتواند مستقیماً به تمام مسائل شهر بیندیشد و داوری مستقل خود را داشته باشد. از مجمعالجزایر شدن این جزایر است که جامعه به وجود میآید. جامعهای که هم داناست و هم عادل، هم شجاع است و هم درعینحال خویشتندار (افلاطون – رساله آپولوژی) دانایی، همان رهبر قرار دادن عقل خویش است در مواجهه با هر مسئلهای. شجاعت، نشان دادن خشم خود از خطری مفروض یا نارضایتیای آشکار است، با این شرط و تأکید که میزان آن را خرد تعیین کرده باشد. خویشتندار نیز کسی است که فرمانروای روان خود باشد. عادل هم کسی است که بداند هر بخشی از جان او برای کاری سامان یافته است و شایسته آن است که از هر جزئی از جان خود همان را بخواهد که از او ساخته است.
چه شهروند را به معنای افلاطونی آن بگیریم که در آن انسان خوب و شهروند خوب یکی است و چه به معنای ارسطویی آنکه این دو الزاماً ربطی به هم ندارند. چه نقطه آغاز مسئله شهروند را آتن سده چهارم بگیریم و چه عصر رنسانس و انقلاب کبیر فرانسه و پیدایش دولت- ملت، یا قرن هفدهم بدین سو؛ چه اولین فیلسوف و متفکر سیاسیای که به شهروند پرداخت را افلاطون بگیریم و اولین متن را کتاب جمهوری او، یا هر یک از متفکران مدرن و هر یک از آثار آنان را، دو شاخصه یا خصلت شهروند را احتمالاً میتوان از شاخصههای حداقلی تعریف شهروندی دانست. نخست اینکه برعکس فیالمثل تاریخ قبل از انقلاب مشروطه ایران، شهروند رعیت نیست که قیم داشته باشد (چه این قیم پدر باشد، یا ارباب، پادشاه باشد یا ولی)، بلکه شهروند کسی است که در تنظیم قانون اداره شهر و نیز نحوه اجرای آن دخالت تمام دارد و بنا بر استقلال روی خود میتواند و باید درباره همه آنچه در شهر میگذرد، اظهارنظر کند و بر آنچه در شهر میگذرد، تأثیر گذارد. شهروند علاوه بر حقوق، تکالیفی هم دارد که دامنه آن شاید بهاندازه گستره حقوق او وسیع باشد. آنچه اما محل تأکید این نوشته است، تکلیف مسئولیت است.
هر شهروندی، همچنانکه گفته شد، حق دارد درباره تمام آنچه در شهر میگذرد، روی خود را به استقلال بیان کند. این شهروند که بنا به تعریف و ماهیت، مسئول است و مسئولیت او همانا اظهارنظر پیرامون مسائلی است که به او مربوط میشود، باید نظرات خود را با لحن و روشی بیان کند که با لحن و بیان کسی که درباره آن مسائل صبورانه پژوهش کرده است، یکی گرفته نشود. هر شهروندی طبیعتاً در یک حوزه شهروندی متخصص و در سایر حوزهها شهروندی بیبهره از تخصص است. این شهروند مسئول اگر در همه حوزهها همچون یک متخصص اظهارنظر کند، اولاً احترام به حق دیگران را نادیده گرفته است و ثانیاً از حق خود، یعنی برخورداری از شهری بهتر، چشم فرو پوشیده است. این مسئله بهویژه در دو جا خطرات بیشتری در پی دارد. یکی درجایی که موضوعِ مورد قضاوت چنان کلان باشد که یک ملت را در بربگیرد و دوم در جایی که این شهروند مسئول، خود در حوزهای دیگر متفکری برجسته، قابلاحترام و ستایش شده باشد. فرض محال اگر محال نباشد، فقط تصور کنید فلسفه پژوهی بگوید براساس تحقیقاتی که کرده است، علت اصلی کودتای 28 مرداد، عدم درایت سیاسی خود مصدق برای مصالحه با کودتاسازان بوده است و تو وقتی کارنامه او را نگاه کنی، پی ببری که او نه براساس تحقیقی درخور موضوع، بلکه براساس چیزی که در جایی خوانده است و آمیختن آن با نظرگاههای سیاسی خویش که در جاهایی دیگر و به علل و عواملی دیگر شکلگرفتهاند چنان قضاوتی را سامان داده است. متأسفانه باید گفت که اندیشهورزانی با علایق و تخصصهای مختلف قضاوتی مشابه آنچه به آن فلسفه پژوه مفروض نسبت داده شد را بدون تحقیقی درخور واقعهای به کودتا رقمزدهاند، بیآنکه روشن گردانده باشند که قضاوتشان، قضاوت یک شهروند مسئول بوده است و نه یک شهروند متخصص و مسئول. خطر اینگونه داوریهای بیاساس که معمولاً با اعتمادبهنفسی کمنظیر، به قصد تهی گردانیدن دیگران از اعتمادبهنفس، صورت میگیرد و باز با تأسف محدود به کودتا و مصدق هم نمیشود، در دو چیز است. نخست تأثیر غیرمسئولانهای که فرد میتواند به اعتبار نام و دانش خود در یک حوزه بر شهروندان غیرمتخصص بگذارد و دوم از دست دادن اعتبار خود در پی انتشار اثری معتبر از یک متخصص. دو خطری که ساختهشدن شهری درخور شهروندان مسئول را بیدلیل به تأخیر میاندازد، آن هم توسط کسانی که بیشتر از سایر شهروندان خود را مسئول میدانند و بهتبع آن، بیش از دیگران باید به پس و پشت داوریهای خود بیندیشند!