(تهران، ۲۲ بهمنماه ۱۳۹۲)
نقل است که در آستانۀ پیروزی انقلاب بهمن 57، خبرنگاری – از یک خبرگزاری خارجی – از مهندس بازرگان میپرسد: «رهبر انقلاب ایران کیست؟» مهندس ضمن تفکیک رهبری، به دو وجه مثبت و منفی، شاه را رهبر منفی انقلاب میخواند. این پاسخ حکیمانه – که مستعد فراهم آوردن نظریهای دربارۀ یگانگی مضمونی دو مفهوم «انقلاب» و «اصلاح» است – تابهحال کمتر موردتوجه قرار گرفته است. غالباً چنین تصور شده است که انقلاب، محصول عمل عاملان و کارگزارانی است که جز به فروپاشی سیستمها و براندازی نظامها و بهتبع آن، پیریزی بنایی یکسر تازه تأسیس و ساماندهی سامانی سراسر نو، رضایت نمیدهند. پیآمدهای انقلاب ازاینرو، باید به حساب این انقلابیون ماجراجو گذاشته شود و مدام به آنان یادآوری شود که اینک اگر بر سر داری یا در محبسی اسیری و یا در حصار خانهای محصوری و یا چنان چون کولیان آواره اینجا و آنجایی، خود سببساز آن بودهای و حق جز این نیست که در آتش فتنهاش بسوزی تا اگر در شرایط مشابه قرار گرفتی، این تیتر کتاب تاریخ ویل دورانت را جدی بگیری که «انقلاب فرزندان خود را میخورد» و بر آن بیفزایی که «مادران و پدران و خواهران و برادران خود را هم!» و اصلاحطلبی پیشه کنی و به «تدریج» دل بندی!
پاسخ مهندس اصلاحطلب اما افقی متفاوت از افقهای آشکارِ پیرامون انقلاب و اصلاح را پیش رو قرار میدهد. او با پاسخ خود نه «اپوزیسیون» که «پوزیسیون» را سببساز انقلاب میداند، با این تفسیر به روی از پاسخ او که اگر شاه به تمنای مردمی که به هزاران زبان به زبان آورده شده بود، حرمت مینهاد و کرامت آنان را تکریم میکرد، «وضع انقلابی» اصولاً پدید نمیآمد و شاه را مجبور نمیساخت که عاجز و ناتوان، از ملتی کرامت ازدسترفته خود را طلب کند و ملتمسانه از مردم بخواهد که صدای او را بشنوند، چراکه او صدای انقلاب مردم ایران را شنیده است.
از انقلاب 57 وقتی، با همان دست کوتاهی که در تاریخ داری، به عقب برمیگردی، میبینی که پاسخ مهندس، عجب اعتباری دارد. میبینی که خواست ملی ایرانیان از صدر مشروطیت تابهحال، دستیابی به سه دسته حقوق اقتصادی – اجتماعی و سیاسی و بهتبع آن تغییر ساختارهای ذیربط بوده است. بعد میبینی که عباس میرزایی بوده است و قائممقامی و امیرکبیری و سپهسالاری و مصدقی! بعد از طریق مرور عملکرد اینان درمییابی که دستیابی به دو دسته اول حقوق (حقوق اقتصادی و اجتماعی) بهصورت نسبی، در محدودهای بسیار تنگ و با فراز و نشیبهایی بسیار، در چارچوب ساختارهای نظام حاکم، کموبیش قابلپیگیری بوده است، یا حداقل این امید را ایجاد کرده است که میتواند قابلپیگیری باشد. فرقی هم دیگر برایت نمیکند که چه عنوانی به اصلاحات این اصلاحطلبان داده باشند. امروز دیگر برخلاف دیروز شاید عنوان «اصلاحات از بالا» – اگر بهراستی قابل انجام باشد – گرچه هنوز چنگی به دلت نمیزند، ولی بختک شبهای بیخوابت هم نیست.
بعد وقتی به رکن سوم حقوق اساسی ملت یعنی حقوق سیاسی نگاه میکنی، میبینی داستان بهکلی از جنس دیگری است. از یکسو لحن و زبان اندرزگونه متفکرانی چون سید جمالالدین اسدآبادی، مستشارالدوله تبریزی، میرزا فتحعلی آخوندزاده، طالبوف، مشیرالدوله و دیگران را میبینی که حاکمان را به ” به رسمیت شناختن حقوق سیاسی ملت ” و سیادت آنان بر سرنوشت سیاسی خود میخوانند و از سویی دیگر سختجانی و خست طبع حاکمان را در گشودن پنجرهای برای ورود هوای تازهای!
از نزدیک که به دو انقلاب ایران در قرن بیستم مینگری، درمییابی که ازآنجاکه حاکمان سیاسی حاضر نبودند از قدرت مطلقه، بیچونوچرا و فراقانونی خود بکاهند و حقوق سیاسی مردم را به رسمیت بشناسند، عملاً هیچ راهی جز اعتراضها و شورشهای عمومی و درهم شکستن قوانین بازی سیاست، برای مردم باقی نگذاشتند و خود سبب بهکارگیری شیوههایی شدند که انقلاب نامیده شد. بعد میبینی که تحمیل این شیوه از سوی حاکمان به مردم، سبب به وجود آمدن این تصور نادرست شده است که انقلاب روشی است متضاد با روش اصلاحی که تنها کارگزاران آن مردمانی هستند که میتوان آنان را انقلابی نامید و حاکمان گویی نقشی در آن نداشتهاند!
ریزتر که میشوی، درمییابی که ازآنجاکه حاکمان در پاسخ گفتن به حقوق اجتماعی ـ اقتصادی مردم، قدرت مطلقه خود را کمتر در معرض تهدید و تحدید میدیدهاند، انعطافپذیری بیشتری در پذیرش اصلاح ساختارهای مذکور از خود نشان میدادهاند. ولی ازآنجاکه در مقابل حقوق سیاسی مردم، قدرت مطلقه خود را در خطر میدیدهاند، همه منافذ را میبستهاند و وضع انقلابی را در حقیقت بر مردم تحمیل میکردهاند.
همه اینها را که کنار هم میگذاری – بیآنکه قصد تقلیل و سادهسازی پدیدههای چندوجهی و پیچیده انقلاب و اصلاح را داشته باشی- تردید نمیکنی که بر دو وجه مغفول مانده این پدیدارها تأکید کنی و آنها را برجستهسازی: نخست نقش و سهم تعیینکننده حاکمیت (پوزیسیون) در سوق دادن جامعه به یکی از کنشهای اصلاحطلبانه یا انقلابی و دوم یگانگی مضمونی و محتوایی اصلاح و انقلاب و بهتبع آن آرمانهای مشترک اصلاحطلبان و انقلابیون در مجاهدت برای به رسمیت شناخته شدن حقوق اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ملت!