اهمیت مقام تاریخی امیرکبیر را در سه چیز دانستهاند: 1- نوآوری در راه نشر فرهنگ و دانش و صنعت جدید 2- پاسداری از هویت ملی و استقلال سیاسی ایران در مقابله با تعرض غربی 3- اصلاحات سیاسی مملکتی و مبارزه با فساد اخلاق. مجموعه این تلاشها بود که او را به یکی از بزرگترین مردان تاریخ ایران و جهان بدل ساخت و این سخن را بر زبان رابرت واتسون مورخ انگلیسی جاری ساخت که “در میان همه رجال اخیر مشرق زمین و زمامداران ایرآنکه نامشان ثبت تاریخ جدید است، میرزا تقیخان امیرنظام، بیهمتاست، دیوجانوس روز روشن با چراغ در پی او میگشت، به حقیقت سزاوار است که بهعنوان اشرف مخلوقات به شمار آید، بزرگوار مردی بود.”
این یادداشت کوتاه که برگرفتهای است از کتاب امیرکبیر فریدون آدمیَت با اینکه میداند که در شرایط فعلی جامعه ایران، بیش از هر چیز به درسهای امیر در سه حوزه فوق محتاجیم، اما احتیاج ما به خلقوخو و منش انسانی امیر و زمین سفت شخصیت او هم کم نیست، پس فقط به همین وجه اخیر میپردازد .
غیرت مسئولیت داشت، پشتکاری شگفتآور داشت، روزها و هفتهها میگذشت که از بام تا شام کار میکرد و نصیب خود را همان وظیفه مقدس میدانست و دشواریها و نیرنگها نیز او را از کار سست و دلسرد نمیساخت. در استحکام اخلاقی او تردید نیست، در موردی، نماینده انگلیس خواست رأی امیر را عوض کند اما خود اعتراف دارد که: سعی من و کوشش نماینده روسیه و تلاش مشترک ما همه باطل است. کسی نمیتواند میرزا تقیخان را از تصمیمش بازدارد.
فسادناپذیر بود و در عزمش پایدار. به رشوه و عشوه کسی فریفته نمیشد، دلیر وجود بود، زمانی که به مکتب میرفت از مخدومش قائممقام فراهانی تقاضای قلمتراش کرد، چون خواهش او برآورده نشد، چنان نامهای به قائممقام فرستاد که او خود میگوید: ببین چه تنبیهی از من کرده است. عجبتر اینکه بقال نشده، ترازو زنی آموخته. رفتاری متین و سنگین داشت. خنده او کمتر دیدهشده. چشمانی گیرا و سخت نگر داشت. پس شگفت نیست که دلقکها را از دربار بیرون کرده باشد. شاید میدانست که خنداندن درباریان لودهگی است. کار دلقک حقیقی، شادی نشاندن به جان مردم بیلبخند است و حقیقت او اشک او! به شخصیت خویش مغرور بود و نسبت به کاردانی و صفات برجستهاش آگاه، نامجو و شهرت خواه نبود. جوانمرد بود و میگویند به حقیقت، فن کشتی آموخته بود و زورخانهکاری را که در آن زمان بسیار مرسوم بود، میستود.
در هوش نابغهای بود. هیچ نویسنده خودی و بیگانهای نیست که درباره او چیزی نوشته باشد و از زیرکی فوقالعاده و نیروی فکر و ذهن فرهیخته او سخنی نگفته باشد. او را به مناعت طبع میشناختند که از مظاهر غرور نفسانیاش بود و به خواری تن درنمیداد.
حقشناس بود، در اوج قدرت از مخدومش به مولای من قائممقام یاد میکند، هیچگاه دین اخلاقیاش را نسبت به قائممقام فراموش نکرد. سخن کوتاه میگفت و مینوشت. مجال پرحرفی و پرنویسی نداشت. نامههایش تماماً کوتاه و پرمطلب است، یک حرف زیادی ندارد، مقدمهپردازی نمیکند. روزی اعتضادالسلطنه را مخاطب قرار داد و راجع به برخی از معاشران او پرسشهایی کرد،شاهزاده خواست مقدمهای بچیند، حرفش را برید و گفت مقدمه لازم نیست، از مطلب بگویید. قلیان میکشید، روزه میگرفت، نماز میگزارد و زیارت عاشورا میخواند. طعن و کنایه هم میگفت: امان از ماه رمضان که قوه تحریر و تقریر، هر دو را برده است.
در درون خود ولی آسوده و آرام نبود. گاه غمزدگی و افسردگی روحی بر او استیلا مییافت، جایی نوشت: افسرده و خسته خیال هستم …امروز همه را به خیال گذراندم و هیچ حالت بشاشت روی نداد؛ و جایی دیگر: عمر است، میگذرد، تازهای نیست…. دنیا هر دقیقهای تازه است…افسرده هستم حالم مزاجا چندان ناخوشی ندارد ولکن خیالا خیلی پریشان است؛ و دعا میکرد گویی که خدا به شما دلتنگی ندهد زیرا خیال مثل درختی است که از خود کرم بیرون میآورد و کمکم میپوساند تا به جزئی صد مه ای تمام شود.
زنش را دوست میداشت ولی این مانع نمیشد که به ناصرالدینشاه بنویسد: اینکه نوشتهاند ملکزاده خانم را برای راحتی به امیر دادم، خبر ندارد که جان امیر را به چه بلا انداخته است، باری وجود همایون سلامت باشد، بر این غلام میگذرد؛ اما به نمک شاهنشاه مثل مرگ میگذرد، لابدا عرض کردم! دل در عشق مادر داشت و از اینکه او بر اثر فراق فرزند، فرسوده و شکسته شده بود، اظهار تأسف عمیق کرده است. گاه تحت تأثیر شور و هیجان سخت میگریست. قاطع بود و نشانه آن تمام زندگیاش!