رادیکالیسم در سیاست و محافظه کاری در فرهنگ !

(6 آگوست 2013، تورنتو)
در صفحه احسان شریعتی نقل‌قولی از کتاب «انسان شوریده» آلبر کامو دیدم با این کلمات که «انقلاب عبارت است از دوست داشتن انسانی که هنوز وجود ندارد.» این جمله برای کسانی که همواره دل‌بسته تغییر کیفی اوضاع، هر وضعی و در هر حوزه‌ای و ازجمله حوزه سیاست بوده‌اند و لحظه آغاز سیاست را برخلاف کارل اشمیت نه لحظه شناسایی دشمن که همچون دریدا لحظه به رسمیت شناختن دوست می‌دانسته‌اند، این سؤال را پیش می‌آورد که روشنفکران ما – روشنفکران مسئولی که دغدغه آنان توسعه و تعمیق حقوق شهروندی است- تا چه اندازه به  شرایط امکان تحقق چنان هدفی که باید در نقد انسان موجود و مصادیق رابطه‌ای که این انسان با انسان‌های دیگر دارد (روابطی نظیر دوستی، عشق، همسایگی، پدری و فرزندی و …) جستجو شود، توجه دارند و در این توجه، توانایی این را هم دارند که  قدرت فکری را با جرئت فکری بیامیزند و وضع موجود انسان و مناسبات وی را به نفع وضعی بهتر و انسانی‌تر حرکت دهند؟
عبارت کامو تکان‌دهنده است، چراکه از تعریف سلبی آن این می‌شود این برداشت را کرد که اولاً انسان موجود را گرچه می‌توان و شاید باید دوست داشت، ولی دوست‌داشتنی نیست او الزاماً و ثانیاً با این انسان‌های موجود نمی‌توان تغییر کیفی به وجود آورد. دستوری که احتمالاً این برداشت در کار اندیشه‌ورزان قرار می‌دهد، اولاً واکاوی و وارسی مداوم خویش است به قصد دوست داشتن خویش و ثانیاً افشای دوست و دوستی‌های موجود است به قصد دوست داشتن دوست: خود و دوستی که هر دو در چنبره‌ای از سازوکارهای ساختارهای معیوب اجتماعی-اقتصادی گرفتار آمده‌اند و جز به یاری هم نمی‌توانند روزنه‌ای از آن به بیرون بگشایند.
چون چنین است، پرسش این است که چرا روشنفکران ما عمدتاً در حوزه سیاست رادیکال (گاه حتی غیرمسئولانه و بی‌توجه به تبعات منفی نظرات خود)  هستند و کار که به فرهنگ می‌رسد، چنان محافظه‌کار می‌شوند و سیاسی که پیش و بیش ازهر چیزی به پس و پشت نتایج نظرگاه‌های فرهنگی خود در حوزه سیاست می‌اندیشند. تا آن حد که گویی سیاست است که تعیین‌کننده جهت فرهنگ است و گویی این فرهنگ نیست که  باید از سیاست اعاده حیثیت کند و شرافت ازدست‌رفته آن را به او بازگرداند.
یک دلیل هراس از ورود تمام‌قد و نیچه‌ای به نقد فرهنگ زندگی و عناصر متشکله آن – حداقل برای اندیشه‌ورزان جدی- شاید این باشد که ساختارهای سیاسی – اجتماعی و اقتصادی دنیای مدرن، حتی این حوزه از نقد را به ابتذال کشانده است. گاه این نقدها منحصراً از میل معمولاً ناسالم به خلاف خوانی، ریشه گرفته است، بی‌آنکه نه تصوری از وضعی که مورد مخالفت قرار گرفته است وجود داشته باشد و نه چشم‌اندازی از وضعی که قرار است دوست داشته شود.
دلیل دیگرش شاید این باشد که روشنفکران در دایره امکانی مشق می‌ورزند که سیاست برای آنان تدارک دیده است. درست است که سوژه هگلی را مارکس کشت و به همه فهماند که برخلاف فلسفه هگل که از آسمان به زمین می‌آید، از زمین است که به آسمان باید فرا رفت، اما این بدان معنا نیست که اندیشه‌ورز نتواند از واقعیت فاصله بگیرد و به آن بیندیشد، چراکه در غیر این صورت نه تاریخ تحولات بشری را می‌توان توضیح داد و نه تاریخ تحولات فکری او را. لازمه ممکن گردانیدن امر ناممکن، رویارویی تمام‌قد – قدی که ریشه در اعماق اندیشه دارد- با وضع موجود، اندیشیدن انتقادی به آنچه ممکن شده است و نیز درافکندن طرح‌هایی ناممکن است. یک غیرممکنی که به تعبیر دریدا  ” متضاد یا منافی ممکن نیست. کسی باید این غیرممکن را انجام دهد، کسی باید بدان بیندیشد و به آن عمل کند. اگر فقط قرار بود چیزی که ممکن است، اتفاق بیفتد، هیچ‌چیز ابداً اتفاق نمی‌افتاد. اگر من فقط آنچه را که می‌توانستم انجام دهم، انجام می‌دادم، من عملاً هیچ کاری نکرده بودم.”
 نهایت اینکه کسانی که درصدد تغییر کیفی وضعی- حتی و شاید به‌ویژه وضع سیاست- هستند باید به این پرسش پاسخ‌ گویند که کارگزاران این تغییر وضع چه کسانی هستند؟ آیا به مدد دوستانی که دستانی برای دادن دارند و دستانی برای ستاندن، سیاست­پیشه­گانی که در تو به دیده یک تیپ امکاناتی و ابزاری برای پیشبرد کار خود می‌نگرند، فرزندانی که پدر را با کارتی کوچک که می‌توان با آن معیشت کرد، آگاهانه یکی می‌گیرند، مردانی که در زنان به دیده کام‌جویی می‌نگرند، زنانی که مردان برای آنان فقط شانه‌هایی هستند که باید سر سنگینشان را به آن تکیه دهند و به‌طورکلی انسان‌های موجود که جوامع مصرف‌گرا و یا جوامع منبع مصرف، از آنان روزمره­گانی ساخته است که به تعبیری در انتظار هیچ‌چیز نیستند جز مترو، می‌توان سیاست را اخلاقی کرد و مناسبات بین آدم‌ها را انسانی؟ و اگر پاسخ به این سؤال منفی است، شایسته آیا نیست که روشنفکر جماعت روشنفکری پیشه کند و لایه‌های آشکار و پنهان کارکردهای دوستی‌ها و عشق‌های موجود را افشاء کند و امید ببندد تا  شاید بر ویرانه‌های آن‌ها چیزی بروید؟ رادیکال بودن در سیاست خصوصاً اگر خارجه نشین باشی، هزینه ندارد، مایه کسب آبرو هم شاید بشود. برای رادیکال بودن در حوزه فرهنگ اما باید هزینه پرداخت، هم از جان خویش و هم حتماً از حیثیت خویش!