به بهانه حضور ارواند آبراهامیان در تورنتو و کتاب جدید او درباره کودتای 28 مرداد
( 16 آگوست 2013، تورنتو)
روز 12 جولای 2013، فرصتی پیش آمد که در سخنرانی ارواند آبراهامیان در تورنتو که به همت و دعوت کانون کتاب تورنتو میسر شده بود، شرکت نمایم و سخنرانی او را درباره کتاب جدید وی «کودتای 1332، سیا و روابط مدرن ایران و آمریکا» بشنوم. کودتای 28 مرداد که شصتمین سالگرد آن بهانه نگارش این یادداشت شده است، مسئلهای است ملی، به این معنا که بر زندگی همه ملت ایران و شاید ملل دیگر تأثیر گذاشته است. چون چنین است، هر شهروندی از شهروندان ایران و سایر ملل صدمه دیده از آن حادثه حق دارد یا خود روایتی از آن واقعه داشته باشد و یا روایتی از روایتهای موجود را بپذیرد و آن را مبنایی برای درس گرفتن از گذشته و درافکندن طرحی برای ساختن آینده قرار دهد. دغدغه اما همواره و برای همه شهروندان این بوده است یا قاعدتاً باید این باشد که چه روایتی به اصل واقعه نزدیکتر است؟ برای یک شهروند، شهروندی که هم به حقوق و هم به تکالیف خود، آگاه است، مهمترین مسئله استوار ساختن نظرات خود بر دقت علمی و پژوهش خود یا دیگران است. او بنا به مسئولیتهای شهروندی از یکسو و آگاه بودن از به پایان آمدن عصر دائرةالمعارف نویسی و آخرین بازماندگان آن عصر یعنی دیلتای و هگل از سوی دیگر، چارهای ندارد جز اینکه حوزه کوچکی از مسائل بیواسطه یا باواسطه شهر را خود بهدقت وارسی کند و نظر تخصصی دهد و در حوزههای دیگر اصیلترین، کارشدهترین و تا حد امکان کمغرضترین آثار را بیابد و نظرات خود را بر آن اساس استوار سازد. تکلیفی که به انجام رساندن آن به تعبیر احسان شریعتی خود به جد امری است ” صعب و مستصعب!”
در حوزه کودتای 28 مرداد اما کتاب ارواند آبراهامیان را بیگمان باید یکی از ممتازترین کارهایی دانست که تاکنون در این حوزه پدید آمده است. علاوه بر صبوری در تحقیق، روشمندی دربیان نتایج تحقیق و بهره گرفتن از آخرین اسناد و اطلاعات منتشرشده، اثر موردبحث و صاحب آن ویژگیهای نادر دیگری هم دارند. نخست اینکه آبراهامیان علاوه بر آگاهی از روشهای اصیل تاریخنگاری و توانایی در به کار گرفتن آنها در عمل تحقیق، یکی از معدود کسانی است که از حوزه تخصصی خود، یعنی تاریخ معاصر ایران، خارج نشده است. او سیاست پیشه یا وکیل دعاوی، یا فلسفه پژوه، یا ادیبی که کتابی هم در باب تاریخ نوشته باشد، نیست. دوم اینکه او علاوه بر اینکه تا پیش از انتشار این اثر جدید، بارها محققانه به موضوع کودتا پرداخته، ولی همچنانکه خود در سخنرانیاش نیز تأکید کرد، آن پژوهشها را بهویژه پس از انتشار اسناد شرکت نفت ایران و انگلیس (که بعدها بریتیش پترولیوم نامیده شد)، و وزارت امور خارجه انگلیس ناکافی دانسته و ضروری دیده است که باید بار دیگر به این موضوع برگردد. امری که نشاندهنده مواجهه یا درگیر شدن دائمی– به معنای پدیدارشناسانه کلمه – محقق با موضوع تحقیق است. سوم اینکه او به استناد شش صفحه فهرست منابعی که در پایان کتاب خود آورده است، تمام آثار معتبری که در این حوزه نوشتهشده را دیده و صحتوسقم قضاوتهای آنها را با اسناد تازه یاب سنجیده است. چهارم و شاید مهمتر از همه اینکه هم به استناد سخنرانی او و هم مطابق آنچه در مقدمه کتاب خود آورده است، محققی نیست که کتابی بر کتابهای موجود در حوزه موضوع پژوهش بیفزاید بیآنکه پیشاپیش به این پرسش پاسخ گوید که این کتاب قرار است چه نقیصهای را برطرف سازد و چه خلائی را پر کند. اهل تحقیق میدانند که کار کردن بر روی کارشدهترین موضوعات همواره مشکلترین کار بوده است، چراکه هم خواننده و هم نویسنده را با این پرسش مواجه میسازد که قرار است این اثر به چه سؤالی پاسخ گوید یا چه ابهامی را برطرف سازد که پیش از آن بدان پاسخ گفته نشده باشد یا پیشاپیش از آن رفع ابهام نشده باشد.
درواقع آبراهامیان نیز سخن خود را عالمانه و با روشی آکادمیک، با طرح این پرسش آغاز کرد که چه دلیلی او را واداشته است که بار دیگر کتابی درباره کودتا بنویسد (اشاره به کتاب قبلی خود) و توضیح داد که تا پیش از انتشار این کتاب دو نظر عمده در مورد کودتا وجود داشته است. نظر نخست اینکه گر چه کودتای آمریکایی- انگلیسی علیه دولت مصدق عمیقاً اشتباه بود و نتایج فاجعه باری هم برای ایران و هم برای منطقه بارآورد، اما دلیل سیاست سازانی که این تصمیم را گرفتند هراس آمریکا و انگلیس از نفوذ شوروی در ایران و پیشروی آن در منطقه طی دوران جنگ سرد بود. او این نظر را منسوب به مارک جی گازیوروسکی (Mark J. Gasiorowski)، ویراستار کتاب «محمد مصدق و کودتای 1953 در ایران» و استاد آمریکایی گروه علوم سیاسی دانشگاه ایالتی لوئیزیانا، دانست. آبراهامیان ولی تأکید کرد که بررسی اسناد جدید نشان میدهد که این دیدگاه بههیچوجه درست نیست. هراس از شوروی و ترس از کمونیسم درواقع تدبیری بوده است که کودتاسازان برای آماده کردن اذهان جهت توجیه کودتا اندیشیده بودند. او گفت هر چه در اسناد و منابع اصیل بیشتر تحقیق کردم، بیشتر متقاعد شدم که کودتاسازان کمترین هراسی از اینکه مصدق که خود بانی موازنه منفی بود، ایران را زیر بیرق شوروی ببرد، نداشتند. او همچنین افزود در برخی اسناد صراحتاً قید شده است که کودتاسازان به عوامل خود دیکته کرده بودند که خطر شوروی باید بهصورت جهتدار برجسته شود.
دیدگاه دومی که آبراهامیان طرح و نقد کرد، دیدگاه کسانی مانند هما کاتوزیان بود. آبراهامیان تأکید کرد که کاتوزیان، مصدق را چونان چون قهرمانی میستاید ولی معتقد است که او نیز همچون هر قهرمانی اشتباهاتی داشته است و اشتباه مهلک او این بوده است که علیرغم آماده بودن زمینههای لازم بینالمللی برای مصالحه و توافق بر سر نوعی از ملی شدن صنعت نفت، مصدق نتوانست از چنان فرصتی استفاده کند. آبراهامیان تأکید کرد که این نظر نیز هیچ پایهای در واقعیتهای تاریخی ندارد. او تأکید کرد که دولتهای انگلیس و آمریکا هیچ برنامهای جهت مصالحه به مصدق پیشنهاد نکردند. درواقع این دو دولت هیچ برنامهای برای سازش با مصدق نداشتند و نمیتوانستند داشته باشند. علت کودتا اگر هراس از توسعه نفوذ شوروی و یا عدم انعطافپذیری مصدق در پذیرش برنامهای موردتوافق طرفین نبود، پس چه میتوانست باشد؟ پاسخ آبراهامیان فقط یک کلمه بود که بهکرات تکرار میشد: کنترل!
شرکت نفت ایران و انگلیس به هیچ قیمتی حاضر نبود که کنترل تولید و فروش نفت ایران را از دست بدهد یا بر سر آن مصالحه کند. دولت انگلیس هم که میدانست از طریق کنترل تولید و فروش نفت، میتوان تمام وجوه اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ایران را کنترل کرد، تحت هیچ شرایطی حاضر نبود اندک انعطافی نشان دهد و برنامهای برای توافق بر سر کنترل و فروش نفت ایران بهنحویکه خود ایران هم در آن نقشی داشته باشد، ارائه دهد.
مصدق ولی تلاش میکرد که حق کنترل بر منابع نفتی و بهتبع آن کنترل بر حیات سیاسی-اجتماعی کشور را که حق ایران بود، براساس اصول حقوقی و سیاسی شناختهشده بینالمللی پیش ببرد و چنانکه برنامه یا پیشنهادی برای به رسمیت شناختن حق ایران دریافت میکرد، از آن استقبال میکرد. آبراهامیان مینویسد: «گرچه ایالاتمتحده آمریکا و بریتانیا زبان جنگ سرد را که گفتار غالب آن زمان بود، برای توجیه کودتا به کار گرفتند، هراس اصلی آنان سرایت نهضت ملی شدن نفت ایران، به سایر کشورهای جهان بود. به همین دلیل است که بسیاری از ایرانیان، پایداری مصدق را ستایش میکردند و همچنان ستایش میکنند. ایرانیان مصدق را بت و یا معبود ملی خود میدانستند و نام او را در کنار نام گاندی در هند، ناصر در مصر، سوکارنو در اندونزی، تیتو در یوگسلاوی و لومامبا در کنگو مینشاندند. در عصر ضداستعماری پس از جنگ جهانی دوم، نام مصدق به همراه گاندی و ناصر بهمثابه پیشگامان جهان سوم برده شد. همچنانکه در روزگار ما نیز از آنان چنین یاد میشود.»(صفحات 4 و 5 کتاب آبراهامیان)